سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آخوندها از مریخ نیامده اند!!!

کاش...

 بسم الله الرحمن الرحیم

 

اینها  بانوان ایرانی بودند که بدون فضا پیما آنقدر بالا رفتند و آنچنان افتخاراتی برای ما افریدند که دنیا از درک ان عاجز است کاش شما هم قبل از به فضا رفتن  به اینها اقتدا میکردید !

که در این صورت دیگر پرچم امریکا را روی بازوی شما نمی دیدیم و...

آنگاه می توانستیم به این موفقیت علمی افتخار کنیم !

 


اینم از این حاج اقا...

بسم الله الرحمن الرحیم

حاج اقا می گفت پدرم اصرار داشت من برم  آخوند شم !اما خودم می گفتم نه فقط و فقط دبیرستان ، خلاصه پدرم کوتاه امد.... اما روز اول دبیرستان با چند تا از همکلاسی ها دعوام شد و یک کتک حسابی  خوردم از انجا گریه کنان امدم و گفتم: حوزه کجاست می خوام برم حوزه  !!

روز اول منبر رفتم اما دیدم مردم بجای اینکه گریه کنند می خندند از منبر که اومدم پایین یکی گفت جون هرکی دوست داری دوباره روضه نخون!!!

 

اوایل پیروزی انقلاب رفتم صدا وسیما گفتم اومدم برنامه اجرا کنم  گفتن : صدا و سیما جای اخوندا نیست !! جای هنر منداس گفتم شما هنرمند به کی میگین ؟ مگرنه اینه که بتونه مردم رو بخندونه؟ گفتند خوب اره !! گفتم منم میتونم 2 ساعت مردم رو بخندونم اما فقط از قران و ایه و حدیث بگم! بگین همه هنر مندا تون تو یه اتاق جمع بشن من یک برنامه داشته باشم  گفتند باشه. بفرمایین ! 2 ساعت قران وحدیث گفتم و اینها خندیدن ! گفتن نه مثل اینکه بلدی ! فقط خواهشا اون لباسو در بیار ! ما اینجا فقط از دو روحانی برنامه پخش می کنیم یک اقای طالقانی یکی هم امام ( با خودم گفتم بابا اینا عجب ضد اخوندایی هستن !)گفتم باشه منم میرم به امام میگم چی گفتین گفتن باشه حالا ببینیم چی میشه ؟!و حالا حاج اقا قرائتی سالهاست که هنرمندانه از قران و حدیث میگه : خدا خیرش بده و بقول خودش هم طول عمر و هم عرض عمر بهش بده ! یعنی عمر با برکت داشته باشه ...


نیمه شعبان مبارک!!!

    نظر

                            خبرآمد خبری در راه است         سر خوش آن دل که از آن آگاه است
                            شاید این جمعه بیاید شاید         پرده از چهره گشاید شاید

    

سلام من دارم می رم اردو قم جمکران نمی دونین چقدر خوشحالم ...تا هفته ی دیگه هم نیستم

امدم نیمه ی شعبان رو پیشاپیش تبریک بگم

شاید نیمه شعبان ما رو بردن ...دعاکنین  ببرنمون دعاکنین دعاکنین برنامشون بهم نخوره … یه دعا از ته دل                                     

 و در اخر اقا جان مهدی جان  

این یک دو دم که مهلت دیدار ممکن است     دریاب کار ما را که نه پیداست کار عمر 

 

گر چه خسته ام

گرچه دل شکسته ام

باز هم گشوده ام دری بسوی انتظار          

تا بگویمت هنوز هم 

به ان صدای اشنا امید بسته ام                                                                                                                                                                         


بابا ورزشکار...

سلام

این یه عکس دیگه البته قضیه نداره فقط شکار لحظه هست برای زنگ تفریح راستش اگر هم دارد من نمی دانم ظاهرا مربوط به یک تجمع است اما فقط ببینید این حاج اقا با چه مهارتی موانع را پشت سر میگذارد !! 


...

بسم الله الرحمن الرحیم

چند وقت پیش داشتم مجله بانوی مهرو میخوندم یه متن جالب دیدم :

 خانم «ان اسپالینگ» یه زن سفید پوست امریکایی تازه مسلمان بود که خودش  با کلی دردسر از سوی هم ولایتی های امریکایی اش روبرو بود تونست یکی رو به زور به بهشت راهنمایی کنه !!!

خانم ان گفته: بعد یازده سپتامبر که هم ولایتی هایش بدجوری به مسلمونا گیر داده بودند یه روز تو فروشگاه یه پسر جوانی که در حال خرید بوده با دیدن حجاب دختر انچنان از پشت با کالسکه خریدش بهش میزنه که دختر بیچاره به قفسه ها میخوره و همه قوطی های داخل قفسه رو سر و روش میریزه و حسابی زخمی میشه بعد هم پسره پا میذاره به فرار ! که مسئولین فروشگاه میگیرنش ! اقا کجا...؟

خانم ان میگه پسره به من گفت بخاطر حجابم فکر کرده من یک عرب هستم انگار دلیل کافی برای حمله باشه !

اما وقتی دیده من مثل بلبل انگلیسی حرف میزنم و زمانی هم تو ارتش امریکا خدمت کردم عذر خواهی کرد ! اما من کوتاه نیومدم گفتم یا زندان یا ....

10 جله یک ساعته اشنایی با اسلام !

 با خودش گفت هرچی باشه از زندان بهتره ! درستم فهمید  چون بعد از 10 جلسه خودش کوتاه نیومد و ادامه داد و بعد از 6 ماه مسلمان شد الانم  اقا یکی از دانشجویان فعال مسلمون شهرشون شده و...

 

الان یه چیز دیگه هم یادم اومد حیفم اومد نگم

داییم میگه دوست یکی از دوستام که یه مدت  تو یه کشور اروپایی  درس میخونده یه روز برامون تعریف میکرد که وقتی اونجا بودیم  مردم خیلی نظرشون نسبت به مسلمونا خصوصا ایرانی ها بد بود یعنی تروریست بودنشونو مثل قضیه نیوتون باور داشتن  منم که یه روز امتحانمو خراب کرده بودم و مدتی هم بود که از خانوادم نامه یی نگرفته بودم  خلاصه حسابی اعصابم خورد بود در همون حین  یه پسره سیاه پوست هوس کرد دستم بندازه و اذیت کنه یهو قاط زدم و یقشو گرفتم گفتم می دونی من ایرانیم مامان بابامم بسیجی هستن!!! از طرفداران حکومت ! باور کن فردا زنگ میزنم بیان حالتو بگیرن ادرستم که بلدم ! اخ اینو که گفتم پسره داشت میمرد هیچی نگفت و رفت.....

 فرداش دیدم یه دختره اومده دم خونمون میگه من با فلانی کار دارم رفتم دیدم خواهر اون سیاه پوستس  اومده بود میگفت ببخشیدش بچگی کرده این دفعه گذشت کنین... حالا منو میگی...

 

حسابشو بکنین چقدر اونا بر ضد ما تبلیغ میکنن این عمق فاجعه رو نشون میده !!!

 اگه بذارن مردم حقیقت اسلام رو بدونن که غیر مسلمون جایی نمی مونه. به امید چنین روزی ...

اللهم عجل لولیک الفرج


یه دعای مستجاب!!!

 

دوستان میگن وبلاگم ماهنامه شده ولی من فکر میکنم  شایعه س!!!!!!!!!!

راستی نگفتم امتحانای مامان جون هم به خیر گذشت و ما هم سربلند شدیم ! و جون سالم ازین معرکه در بردیم !به عنوان یه دختر خوب وفعال و خانواده دوست !

فقط یه خاطره مامان جون تعریف می کرد که فکرمیکنم شنیدنش خالی از لطف نباشه : مامان میگه روزی که رفتم بلیط روز فروش قطار مشهد ـ تهران یا قم بگیرم بلیط گیرم نیامد یه خانوم دیگه هم مثل ما دنبال بلیط میگشت گفت: یکی از مامورین کنترل منو راهنمایی کرد که ،خانوم برو بلیط توراهی بگیر پیادت نمی کنن ! بعد اضافه بهای بلیط رو میگیرن میری تهران .

مامان میگه من که زیاد تو خط این کارا نبودم با خودم گفتم بی قانونی و دروغ کار درستی نیست خلافه ! ولی اخه چرا ؟! اگه جا هست چرا بلیط نمیدن ؟ اگه نیست چرا پیاده نمیکنن ؟!

خلاصه یه جوری توجیه کردیم و بلیط دامغانو گرفتیم ،ولی نچسبید! گفتم دوروز دیگه عادت میکنی ها!! شیطونه گفت : ای بابا تو هم چقدر گیر میدی! قطار رو با اتوبوس عوض میکنی ؟ برو خدا برات درست کرده!! خانومه میگفت : کار اقاست (ع)!!بلیط گیرمون اومد !!

با خودم گفتم اقا(ع) و کارای غیرقانونی؟!

خلاصه یکی زدم تو گوش وجدان و بی خیالش شدم  وبرای اینکه صفایی به دل بدم گفتم تا موقع حرکت قطار برم حرم یه سلام بدیم به اقا(ع) وعرض تشکری !!

رفتم حرم اما از اونجا که عجله داشتم ازین در رفتم و عرض ادب و سلامی کردم و ازون در بیرون اومدم. منتها موقع سلام گفتم : اقاجون اگه این کارا درست نیست ما هم راضی به خلاف نیستیم حاضریم نریم ها! بعد هم خداحافظی کردم و همون طور سرپا چند ایه قران ودعا خوندم و اومدم بیرون . اما چشمتون روز بد نبینه!تو همین فاصله کمتر از ده دقیقه نفهمیدم کی وکجا کتابی که بلیطم لاش بود گم شد!!! برگشتم فهمیدم کار کی بود !!! البته چند بار گشتم پیدا نشد که نشد رو به ضریح اقا(ع) کردم وگفتم اقاجون تشکر !!که راضی نشدین خلاف کنم ولی خداییش شما همه دعا هارو اینقدر زود جواب میدین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 


نمیشه دیگه ...!!!!

سلام

 پس از مدتها بدقولی ! با عرض معذرت ! دوباره امدم .!!!! (خب چرا میزنین؟!!!)ببخشید دیگه .

قبل از هر چیز این ایام مبارک ماه رجب و تولد مولود این ماه علی (ع) را تبریک می گویم همه بابا ها روزتون مبارک (هرچند یکی دوروزی دیر شده )

 و اما ...

این روزا اخبار لبنان داغ و در نشریات ومجلات در این مورد زیاد خواندیم خاطره من هم ا این اخبار روز جدا نیست سرشب  مامان جون داشت اقاداداشو به طور غیر مستقیم تربیت می کرد و تصمیم داشت از اون یک مرد بسازه!!!!!!

مامان مجله رو دستش گرفته بود وداشت یه بریده از مقالات رو برای داداش کوچیکم می خوند که ...

...سید حسن نصر الله در کودکی در مغازه سبزی فروشی پدرش کار می کرد وداخل مغازه عکس بزرگی از امام موسی صدر بود که به گفته خود سید حسن تاثیر بسیار زیادی در رفتار ونگرش او داشت او بیشتر اوقات خود را به جای کارهای لهو ولعب در مسجد می گذراند اما از ان جایی که در محل زندگی خودشان مسجد نبود به مساجد روستاهای اطراف محل زندگی خود می رفت  ...

یاد بگبر ...

که یک دفعگی اقا داداش بلند شد وگفت مامان چندتا مشکل اینجاهست اینکه ما عکس امام موسی  رو تو مغازه سبزی فروشی مون نداریم  دوم اینکه ما اصلا سبزی فروشی نداریم  ومامان اضافه کرد سوم این که این جا مسجد نزدیک خونمونه و نمی خواد برای عبادت به روستاهای دورتر بریم !!!!!

مامان ادامه داد اخه جوجه توکه جای عکس امام موسی، عکس امام خمینی و اقای خامنه ای رو تو اتاقت داری که جای یک کشور یک جهان رو لرزوند ند....

(ولی به نظر من راست میگه بچه با این امکانات کم مگه میشه سید حسن نصرالله شد...)!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

 


بابا شام میخواد...مامان امتحان داره...

    نظر

سلام

به همه دوستان عزیز ی که تا اینجا با ما همراه بودن ،اومدم بهتون بگم مطلب برا نوشتن یه چیزایی دارم ولی فعلا تحت فشارم! همچین که مشینم پای کامپیوتر مامانم صداش در میاد بیا پایین ، من امتحان دارم ، یه خورده به کارای خونه برس تو لا اقل بایستی تو این یک ماه تعطیلیت کارای خونه رو به عهده میگرفتی که باز من به درسام برسم میگه باز فردا سروکارت به من میفته کنکور داری  امتحان داری ... پس اجازه بدین من تو این دو هفته اخر برم یه خورده به کارای خونه برسم  فردا مامان امتحاناش خراب بشه تقصیر من میندازه  ها...

البته فکر نکنید من تنبلم بعضی وقتا روزی دوساعتم کمک می کنم!!!

فعلا یه مدتی همین پستای قبلی رو بخونییییییییییییییییییییییییییییییییییین و اگه خودتون خوندین ادرسشو بدین دوستاتون بخونن یه عالمه ! نظرم بدین ...

انشاءالله بعد از 12/ 5/85 دوباره میام شایدم اون وسط دور از چشم مامان جون یواشکی اومدم!

دلم برای همتون تنگ میشه


!!!

بسم الله الرحمن الرحیم

                                                                              

                                                     

باشگاه نزدیک حوزه بود اون زمان رسم نبود یه طلبه بره باشگاه ورزش کنه یه جوری بود..  اما هر روز ساک ورزشی شو برمیداشت یه نگا به چپ یه نگا به راست می نداخت و می پرید تو باشگاه اما به هر حال شناسایی شده بود ... همه چپ چپ نگاهش می کردند...

اوایل که ایشان در مشهد بودند خیلی پشت سرشان حرف می زدند فقط به خاطر اینکه بعنوان یک روحانی ساعت به دست  می بست در جلسات شعر خوانی شرکت می کرد و رمان های هوگو داستایوفسکی و بالزاک می خواند!!!

برای بازدید به زندان آمده بود داشتم مثلا نماز می خواندم تا او را دیدم شناختم نماز را الکی طول دادم در حین نماز یاد شکنجه هایش افتادم چقدر ریشش را می گرفتم و سرش را بر دیوار می زدم ای کاش انقلاب نمی شد ای کاش زمین دهان باز میکرد ومرا می بلعید بالاخره هم بعد از چند دقیقه رفت  نمازم که تمام شد یک دفعه دیدم کنارم نشسته ..با لبخند..

.

 نابغه کتابخوانی

ایشان در مطالعه کتاب و کتابخوانی ی د طولایی دارند. و بسیاری از کتابهایی را که وارد بازار میشوند چه داخلی وچه خارجی مطالعه وحتی نقد می کنند . در یکی از دیدارهایی که از نمایشگاه بین المللی کتاب تهران داشتند در برخورد با ناشرانی که رمان های یا کتب تاریخی ترجمه شده را چاپ می نمودند طوری سراغ دیگر اثار ترجمه نشده مولفان خارجی را میگرفتند یا پیرامون کتب ترجمه شده اظهار نظر نظر می کردند که تمامی ناشران از این همه تبحر در حوزه کتابشناسی به وجد می امدند. طبیعی است که چنن شخصیتی بر تاریخ جهان احاطه دارد

به نقل از نگاره