سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آخوندها از مریخ نیامده اند!!!

وقتی ته ته ایمان آدم ،ته میکشد!+ جهاد29

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام ، پارسال توی سخنرانی رحیم پور ازغدی شنیدم ؛ باورم نمیشد! تا اینکه چند روز پیش خودم توی یک کتاب خوندم .

اینکه تو واقعه  کربلا یکی از یاران امام به اسم ضحاک ابن عبدلله  تا آخرین لحظه و تا آخرین نفری که از یاران امام مونده بوده می مونه  می جنگه و  کلی رشادت و دلاوری میکنه طوری که امام براش دعا میکنن! و در آخرین لحظه وقتی هیچ یاری برای امام نمونده بوده  رو میکنه به امام و میگه : آقا جان  من تلاش خودم رو کردم  اگر بیشتر بمونم نه میتونم نفعی به شما برسونم نه به خودم! حالا دیگه اگر اجازه بدین من برم که زن و بچه دارم !!  امام رو میکنن بهش میگن خب از نظر من اشکالی نداره ولی چطوری میتونی بری سپاه دشمن همه جارو محاصره کرده ! میگه نگران اونش نباشید من یک اسب تندرو توی خیمه پنهان کردم!!!از پشت خیمه ها میرم ...

 ته ته ایمانش ته کشیده بود؛  یک گاز دیگر، فقط اگر یک گاز دیگر میداد میرسید ...ولی وقتی بنزین  تمام میشود دیگر شوخی بردار نیست ... حتی یک گاز دیگر نمیتوان داد!

راستی چقدر بنزین داری؟ برای همه ی راه کافیه؟ اصلا بنزین زدی؟ اصلا راه افتادی؟

پ.ن:

دیروز سری به چت رم ادیان_اسلام _ زدم  ! یک عده عرب جمع شده بودند ،داشتند درباره ی وحدت شیعه و سنی حرف میزدند ، درباره عایشه ، درباره شیخ فلان فلان! گاهی هم به هم فحش میدادند! گاهی روی هم را میبوسیدند .  گاهی هم ... از دسیسه آمریکا برای تفرقه افکنی صحبت میکردند ...از ...

یکی از مصر آمده بود میگفت  :خداراشکر اینجا شیعه و سنی برادرانه با هم زندگی میکنند . همه با هم گفتند خدا را شکر... میگفتند :همه ی مسلمانان با هم برادرند، اما انگار مردم غزه یا مسلمان نبودند یا خواهر بودند!!نه بوی جنگی می امد نه خبری از غزه بود . بوی صلح و صفا می آمد کم مانده بود از خوشحالی نقل و نبات پخش کنند همه چیز درست بود ...!  هیچ چیز کم نبود .انگار نه انگار که ... آدم میخواست منفجر شود.  این طور وقت ها به ایرانی شیعه بودنم به اینکه کسانی مثل امام خمینی و اقای خامنه ای و سید حسن  را داریم افتخار میکنم .از این تحصن ها هرچند در ظاهر  بی نتیجه  احساس افتخار میکنم ، حداقل آدم احساس سیب زمینی بودن نمیکند!!(الان حس:من آنم که رستم بود پهلوان بهم دست داده بدجور!)

 

شماره حساب کمک به مردم غزه:99999 بانک ملی مرکزی .

* این دو خطی هم که انگلیسی نوشتم اگر درست هست که خب دو ترم کلاس زبان رفته ام دیگر ... اگر هم غلط میبینید مشکل از شماست من درست نوشته ام ناسلامتی دو ترم کلاس زبان رفته ام!! ؛ به قول شاعر : اگر لبخند زدی بر خط زشتم برو عینک بزن خوشکل نوشتم !!(نقل به مضمون )

 

 

 


خیبر خیبر یا صهیون ،جیش محمد قادمون !

    نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

.

.

. بای ذنب قتلت...؟

 

 

 

 

پ.ن :

یاد اون سخنرانی معروف سید حسن افتادم که میگفت :

امریکیون لا یعرفون ماذا یعنی لبیک یا حسین ....

مشکلی نیست بهشون نشون میدیم لبیک یا حسین یعنی چه... همون طور که تو جنگ هشت ساله نشون دادیم ...

وای اگر خامنه ای حکم جهادم دهد 

                                   ارتش دنیا نتواند که جوابم دهد!

خلاصه حواستون باشه تحمل هم حدی داره بترسید از روزی که این بمب بترکه ....

 


بوووووووق!

    نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

«فقط آخوندها بخوانند!»

اپیزود اول :

به اکرم میگم اکرم بیا یه دیوار گیر بیاریم سرمونو بزنیم بهش!

مامانم سالای قبل تر که میرفت جامعه از فعالیتای فرهنگی و جالبش واسه غیر حضوریا  برامون تعریف میکرد از مراسما و مسابقه ها بگیر تا تزئینای جالب در و دیوار و خلاصه حال و هوای جامعه الزهرا !

( قبلا یک  هفته نامه  داشتیم زیر نظر انجمن اسلامی ، چون گاهی یک چیزایی مینوشتیم که شاید به یه عده بر میخورد ؛ و ما هم اصولا اهل کوتاه اومدن نبودیم اونا هم ایضا !اومدیم بیرون و مستقل شدیم . بعد هم مامان خانوم گفت اصلا بیان ایندفه که رفتم قم شماره های قبلیشو میبرم ببینم میتونید زیر نظر اونا باشید یا نه . ما هم قبول کردیم خلاصه مامان خانوم برد و اونا هم انگار خوششون اومد ! گفتن میشه از بعضی شماره هاش یک سری برای خودمون بزنیم بین طلبه ها و مدرسه هدی مون پخش کنیم ، ما هم گفتیم اختیار دارید !تا گذشت ...)

اما مامان میگه دوساله که میرم میبینم تنها فعالیت فرهنگیشون نشریه شماس! لوگوش رو پاک کردن ،یک سری پرینت گرفتن از روش  با همون صفحه آرایی  پخش میکنن بین بچه ها!!فقط همین!

 دیگه جامعه اون حال و هوای قدیمو نداره!

وقتی فعالیت فرهنگی یک حوزه بین المللی مثلا جایی که میخواد کلی ادم رو تغذیه فکری کنه بخواد هفته نامه دوتا بچه دبیرستانی زپرتی ... باشه ما باید بریم یه دیوار گیر بیاریم سرمونو بزنیم بهش!!

اکرم یه دستی به ریشش(! )کشید ، میگه: نمیدونستم چه مسئولیت خطیری بر عهدمونه فاطی !

اپیزود دوم :

نورا ، میگم الهی کوفتتون بشه حتما تو مدرسه تیزهوشان در مرکز آخوندیت قرار دارین کلی رو مختون کار میکنن ؟ برنامه های فرهنگی و سخنرانی های مختلف و فلان  و بهمدان .... میگه نه بابا ! میگه مدرسه ما نه بسیج داره نه انجمن اسلامی نه ... میگه کل بسیج مدرسه ما سه تاییم! الباقی بچه ها یا اسمشون گاجه یا کانون ! میگه کسی به کار ما کار نداره اینجا ،صد رحمت به اونجای شما !

اپیزود سوم:

 بعد زلزله ی بم شیرین عبادی و دوستان آمدن اونجا و شروع به ساخت ان جی او برای حمایت (و کار فرهنگی!روی)  بچه های زلزله زده کردن و آخوندها همچنان فقط گروه گروه میشدند برای کفن و دفن اجساد مردگان!!

اپیزود چهارم :

 

 

.

من نام لم ینم عنه (نهج‌البلاغه)
«هر کس از دشمن خود غفلت کند (دشمنان) از او غافل نخواهند بود.»

 پ.ن:

راستی منم خوشحال میشم بر و بچه های جامعه رو این دفعه موقع امتحانا  ببینم اونجا ... وعده ما جلوی اون سوپر تو محوطه جامعه که همه چی داره از لیف و صابون! بگیر تا بستنی و پفک و لباس و  ...همونجایی که دورش حصیر کشیدن ...تاریخ متعاقبا اعلام خواهد شد ...هرکی میخواد بیاد بگه ...

 

 

 


قمطلبه !

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام

این عکسو از وبلاگش برداشتم

 

از وقتی پسر خاله از فرنگ برگشته ما استعداد خودش رو تو مسائل مذهبی نشون داده مامان خانوم هر وقت دنی کوچولورو میبینه میگه :  الهی خاله قربوونش بره نیگا با این چشا و موهای روشنش چقدر عبا عمامه بهش میاااد ...و خاله هم هر بار صداش درمیادکه آبجی به پسر ما چیکار داری برو سراغ پسر خودت  مامانم میگه باشه اونم هم  .

خلاصه این جوری  اولین جرقه های شستشوی مغزی دنی شروع شد!

این اقا پسر خاله یی که وقتی امده بود برامون هی ،heydo. heydo(خداحافظ) و come.come(بیا) و tita.tita (نگاه کن )و... میکرد بعد از یکی دو هفته که با اقاجون رفته نماز جماعت  حالا نمازهای جعفر طیاری میخونه که نگو ...

وقتی هم که بقیه نماز میخونن مکبر میشه و بلند گوی ارگش رو بر میداره و .. قامت الصیا میکنه !!

و بعد هر نماز هم شعار معروف :خدایا خدایا تا انقلاب مهدی از نِی ضَت(نهضت) خمینی مُیافظت بفَیما(بفرما ) خامنه یی یٍِه یَهبَی(رهبر) دِلوف دِلوف(به لطف خود) نگه دای آمین یا یبلعالمین

خنده دار بود چند وقت پیش پاش شکسته بود طوری  که بغلش میکردن و دوباره تو کالسکه میذاشتنش نماز هاش رو نشسته میخوند !

مامان میگه خجالت داره اگه شما بچه آخوندا ازین بچه از فرنگ برگشته مک دونالد خور تو مسائل دینی عقب بمونین !!

یک روز دنی رو از مامانش گرفته بودیم و رفته بودیم  حرم مامان خانوم هم از فرصت استفاده کرد

گفت:

*: دانیال میخوای بزرگ بشی چیکاره بشی خاله ؟

-: چی؟

 دوست داری چی بشی وقتی  بزرگ شدی؟

-: بابا بَیفی!!

*: بابا برفی؟!!!

_: آیه، بابا بَیفی .

...

مامان میگه نه بگو میخوام برم قم ،طلبه بشم حالا تکرار کن خاله جون!! میخوام برم قم ،طلبه بشم ....دانیال هم که نه میدانست قم چیه نه طلبه !تکرار میکرد .... !مامان خانوم میگفت خاله این جمله را هفته ای 7 بار حد اقل روزی یک بار تکرار میکنی فهمیدی؟

یک روزمادرجونم زنگ زده بود خونمون و میخندید. گفتیم چی شده ؟ مادرجون میگه: ( هیچی یکی از دوست های خاله امده بوده خونشون دانیال هم شروع کرده بود هی میگفت :من میخوام قمطلبه بشم ...ما هم  میگفتیم چی؟ میگفت قمطلبههههه  . قُم طً لَ ب ِ  . گفتیم این از دست کارای  مامان خانوم تویه)

و از اون روز هروقت از دانیال میپرسی میخوای وقتی بزرگ شدی چیکاره بشی خیلی تلگرافی و مختصر و مفید میگه:

قمطلبه !

ایشالله که یک قمطلبه ی نورانی و عاقبت به خیر بشه .

 پ.ن:

*هنوز نمیدونم برای چی رفتم که بدونم برای چی اومدم هرچند یک سری دلیل برای خودم دارم ولی میدونم همش یه جور توجیه . خلاصه دربست مخلص دوستان هستیم .شرمنده .دلم تنگیده بود واسه همگی بدجووور

*از بابت قبولی و اینا هم که خیلیا میپرسن عرضم به حضورتون که یه عالمه چیزا قبول شدم از جامعه الزهرا و طلبگی بگیر تا مهندسی و هنر و سینما !!البت چون هنوز یه سریش نیم متمرکزه تا آخر دی معلوم میشه آخرش چیکاره ایم !فعلا التماس دعا داریم شد ید  .


دوباره متولد شدم!

    نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

اگر دوبار زندگی کنین بار دوم چی کار میکنین!

نمیشه ؟چرا میشه... بعضی وقتها احساس میکنی واقعا خدا دوباره بهت یه فرصت داده هرچند تمام لحظه های زندگی یک لحظه ی جدید و غنیمته !

اما اگه تو یه جاده  یک تریلی بپیچه جلوتون و شما با سرعت به سمت اون برین...

 

وقتی تریلی رو دیدم کمتر از چند ثانیه طول کشید  در اون لحظه فقط یک جمله مثل برق از ذهنم گذشت پس اینطوری می میرن !

و بعد ...

اصلا باورم نمیشد مثل ادمای گیج  ...

هنوز زنده بودم و زهرا که از عقب پرت شده بود گریه میکرد !چیزیش نشده بود .

خدارو شکر بابا یه چششون سالمه !

محمد بی حال رو دست بابا افتاده بود .

خاله صورتشون غرق خون بود ...

مامان نبود رفته بود قم برای امتحاناتش نمیدونستیم چطور خبرش کنیم.

روز بعد غیر از زهرا هرکدوممون یه دست و پای گچ گرفته داشتیم .و چشم بابا هم خدارو شکر به خیر گذشته بود...

 خدایا هنوز دارم نفس میکشم!

یه فرصت دیگه ...

یه زندگی دیگه ...

چیزی شبیه معجزه ...

شما باشین چی کار میکنین؟

خدایا شکرت

خودت توانی بده که آنطور که تو دوست داری زندگی کنیم احساس میکنم مسئولیتم خیلی سنگین تر شده !

 

 

 

 

 من که نمیخوام رای بدم ....

.

.

اصلا...

.

نه!

.

. ابدا......

خب چرا میزنی؟

 

چون دو ماه کم دارم!!

ولی حمایت خودمو از دکتر محمود احمدی نژاد اعلام میدارم!!

اما شما که رای میدین فردا باید جواب رایتونو بدین

حواستون هست؟

پی نوشت:

بچه های سیاسی!(وبلاگ ابجی خانوممونه!)

التماس دعا


آن مرد در باران رفت....!

    نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

... آنهایی که از نزدیک میشناختندش میگفتند مرد بزرگی بود ...  شاید به همین دلیل بود که تن نحیفش  همچون قفسی از پوست و استخوان زیر بار این روح بزرگ خمیده شده بود و ویلچر به کمک اش امده بود تا شاید او را در تحمل این روح بزرگ یاری دهد.. که عاقبت ویلچر نیز نتوانست و او پرواز کرد...

انقدر متواضع بود که وقتی همسایه ها میگفتند دکتر است میگفتیم شاید اشتباه میکنند و کس دیگری را میگویند ..! 

...دی شیخ با چراغ همی گشت دور شهر

کز دیو و دد ملولم و انسانم ارزوست

گفتند یافت می نشود گشته ایم ما

گفت انچه یافت می نشود انم ارزوست...

اخر ما عادت کرده ایم همیشه در جایی دور ،بسیار دور، شاید در مریخ !دنبال مردان بزرگ میگردیم ...نه، شاید او همسایه ی ما باشد . همسایه ای یکی دو کوچه انطرف تر ...

افسوس که حالا که روز دستهایمان پرواز میکند او را شناختم .. ای کاش میدانستم مردان خدا همین نزدیکی هایند......  

دکتر ،داروساز بود. یعنی بعد از اینکه قطع نخاع و شیمیایی شده بود درس خوانده بود ... اما مادرم میگوید او متخصص قلب بود !! متخصص قلبهای مریض ! او که عکس و ویلچر خالی اش هم شفا می داد تا برس به نفسش !

او که به گفته ی نزدیکانش 17 - 18 سال است که شبها خواب درستی نداشته ولی درد و سختی این سالها را فقط با ذکر خداو دعا تحمل میکرده و این کار از او مردی ساخته بود که اگر دنیا با تمام مظاهرش به در خانه او میرفت مایوس بر میگشت ... می گفت هرکار کردیم قسمتی از وظیفه ی ما بوده و اگر اجری هست با خداست... میگفتند اگر تعریفش میکردی چهره اش در هم میرفت ...می گفتند روی ویلچر توی دارو خانه اش پناه نیازمندان بود البته تا روزی که توان صحبت داشت !

و امروز ما بحال خود اشک ریختیم...

 

 


بچه های مهد بارقه !

    نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام

اینها بچه های مسجدمونن ... بچه های مهد قران بارقه...

ادم میخواد تک تکشونو بخوره! خیلی ماهن ...

 هرسال شب های  محرم ها مراسم دارن یکی براشون داستان وقایع عاشورا رو  میگه بعد هم بچه ها از چیزایی که فهمیدن نقاشی میکشن ... وای پارسال باورم نمیشد این نقاشی هارو بچه ها کشیده بودن!!! بچه های سه چهارساله یه چیزایی کشیده بودن که ادمو به گریه مینداخت اگر پیدا کردم حتما میندازم تو وبلاگم ... 

دیروز داشتم مثل همیشه غر غر میزدم.......حرفها و فکرایی که هیچ وقت هیچکی نمیفهمه دارم چی میگم!و تنها کسی که از حرفام سر درمیاره فقط خودمم!!!

 منتظر بودم باز مثل همیشه یکم مامان خانوم نصیحتم کنه و ...منبر بره!و بگه فاطی برو بخواب خوب میشی!

 که یهو دیدیم مامان خانوم پرید و مارو بغل کرد و بوسید  . .....من همینجوری موندم!!!.

گفت :فاطمهههههه خیلی خوشحالم که تو کشوری زندگی میکنی که  فکر میکنی!!!!اون ور اب هیشکی فکر نمیکنه انگار!! برای افراد فقط مهمه چی بخورن چی بپوشن ... خور و خشم و خواب و شهوت...به زندگیشون نگاه میکنی... به فیلماشون نگاه میکنی...انگاار! هیچ چیز جدی و هدفی ندارن ...!این مدت خیلی دلم برای تلوزیون ایران تنگ شده بود...! برای مردم خودمون ...برای خدا ...!!!برای امام حسین(ع)!!!برای...

خیلی نمیتونم درک کنم مامان خانوم چی میگه!

اما حالا فکر میکنم باید خیلی خدارو شکر کنیم که تو کشوری بزرگ شدیم که به چیزهای دیگه یی غیر از خوراک و پوشاک و شهوت و... هم فکر میکنیم!! تو کشوری بزرگ شدیم که از همون دو سه سالگی با حسین(ع) اشنا میشیم با زینب (س)اشنا میشیم با فاطمه(س) اشنا میشیم با علی(ع) اشنا میشیم .... تو کشوری بزرگ شدیم که هدف داریم!

 

فقط میتونم بگم :

الحمدلله رب العالمین.....

 شب شام غریبان  ..... 

 

 

 

 

 

 

 

 

پی نوشت:

1. راستی زهره میگفت : شمع روشن نکنین بذارین اینجا مد نشه  اخه کلی خرافات توشه ! بعضی ناراحت شدن بعضی سوال براشون پیش اومد. من از بعد هنری میگفتم نه شب شام غریبان با شمع قشنگه

اخه بعضی هنوزم شمع نذر مسجد میکنن ،عزیز من نذر کردن خودش فلسفه ای داره زمان و مکان رو فراموش نکنیم یه زمانی روشنایی مساجد با همین شمعا بود خب نذر میکردی حاجتم میگرفتی ... حالا به نظر شما این کار خنده دار نیست؟ جاش نذر کنیم پول برق مسجدو بدیم !!

2. بعدا فهمیدیم یه فلسفه ی مخالفت زهره هم شمعایی بود که نمیشد از رو فرش جمع کرد !

زهره خانوم گفت :به نظر شما این شمعارو چطور پاک کنیم؟ مامان خانوم میگه با راه رفتن! شمعا میچسبه ته جورابمون بعد مدتی از رو فرش پاک میشه!! زهره میگه  چطور شمارو با این همه استعداد ندزدیدنتون؟!!!!