سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آخوندها از مریخ نیامده اند!!!

مامان از شما گذشته دیگه

    نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

بدترین حرفی که میشه به مامان زد اینه که مامان دیگه از شما گذشته!!

فورا میگه از خودت گذشته  من هنوز اول جوونیمه بیشترم با دخترای همسایه دوست میشه تا ماماناشون  مثلا صبح ها با هم میرن پارک ورزش صبحگاهی و نا گفته نمان که مامان جون یه ذره اهل مخ تیریت کردن هم هستن!حالا قضیه ش باشه بعدا میگم

یه چیز عجیب تر مامانی با من کلاس فیلم سازی هم میاد میگه عرصه هنر بهترین جاییه که ادم می تونه حرفاشو به زیباترین بیان بگه البته مامانو ثبت نام نمی کردن می گفتن شرط سنی داره حد اکثر 25 سال( نا سلامتی اسمش انجمن سینمای جوانه ) مامان به شوخی گفت خوب من 24 سالو چند ماه دارم دیگه!!!!!!!!!!!!!!

خلاصه قبول کردن که مامان شهریه رو بده اما بعنوان مستمع ازاد بیاد میگه خواستی فیلم بسازی منم میشم دستیار کار گردان ولی پیش خودمون بمونه پیشرفت مامان بیشتر از منه

تو کلاس وقتی مامان جواب سوالا رو می ده استادا به من میگن خوش به حال شما که هم منشی دارین وهم سخنگو شما خودت نظری نداری!!!!!!!!!!!!!

مامان یه ریز بهم غر می زنه فاطمه تکالیف فیلم سازی تو انجام ندادی عکسارو اماده نکردی و....

راستی نگفتم مامان تازگی  هوس کرده کارشناسی ارشدشو هم بگیره  دو ماه دیگه هم امتحان جامعه الزهرا داره تو قم  دوروز بعدشم ارشد بیوشیمی تو مشهد داییم میگه سخت تر از بیوشیمی نبود بری؟؟ تو حالت خوبه این کتابای زبانو چطور می تونی بخونی؟؟!! الان خونمون دیدنیه  یه جا تکالیف فیلم سازی و دوربینو ... یه طرف کتابا وسیذی های عربیه تحریر الوسیله وفلان یه طرفم کتاب زبان تخصصی و ...

تازه شناسنامه  های بهداشتی بچه های مدرسه ای که مامانم مربی بهداشتشون بود دیروز پریروز کارشون تموم شده واز تو خونه جمع شدن !!!!

 


از اون روزی که مامان حوزوی شد...

    نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

از اون وقتی که مامانی حوزوی شد دیگه تو فامیل وقتی کسی میگه اخوندا فلان وبهمان ... مامانی چپ نگاشون می کنه ومیگه دیگه نبینم به روحانیت بد بگین بهم بر می خوره !!!!

بابا مگه رو حانی ها کیان ؟ از مریخ که نیو مدن همین ادمای دور وبرمونن البته خیلی هاشون بهتر از ما هستن !

کسایی هستند که دوست دارن از دینشون بیشتر بدونن برای همین رفتن بیشتر بخونن وبیشتر بدونن ! البته خدا توفیق بده عمل هم همراش باشه دی گه همه چی تمومه !خب راه برای همه بازه شما هم برین !پشیمون نمیشین!

 

 


روحانی مشروطه خواه!!!!!!!!

    نظر

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

خلااصه از اون روزی که مامان رفته جامعه الزهرا وقتی جو می گیرتش فکر میکنه حجت الاسلامه!!

 

تازه دو سه بار مشروط شده! خودش همیشه میگه من از روحانیون مشروطه خواهم!!!

 

(البته مشروطی اینجا با دانشگاه فرق می کنه بعدا براتون توضیح می دم)

 

 

 


اینجوری بود که...

    نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکی نبود

من از اون روزی که به دنیا اومدم از روزی که مامان مرا روی پای خودش لالایی می کرد چیز هایی کنار خودم رو پای مامان می دیدم که بعد ها فهمیدم اون کاغذ های سفیدی که رویش چیز هایی نوشته شده بودو جلد کادویی یا پلاستیکی داشت بهشون میگفتن کتا ب وبعضیها هم جزوه بودند خلاصه من از وقتی چشم باز کردم از این چیزا دور وبرم زیاد بود ودوساله که بودم مامان جونم کنکور قبول شد من هم گاه گاهی بامامان می رفتم دانشگاه ولی از دانشگاه فقط سلف سرویسشو میشناختم ومی گفتم دانشگاه غذا خوری ..

! حالا دیگه یه چیزایی می فهمیدم از کتاب و اینا از این رو میرفتم ورو کتابای مامانی می نشستم و می گفتم مامان برام بک نقاشی بکش جزوه های مامانم از اون به بعد پر از نقاشی های رنگ ووارنگ شده بود وبیشتر از اینکه به جزوه درسی شبیه باشه به دفتر نقاشی شبیه بود خلاصه گذشت و مامان فوق دیپلم گرفت وطرحشو گذروند در همین موقع که من کلاس اول بودم داداش کوچولوم هم به جمع ما اضافه شد حالا شده بودیم منو بابامو داداشمو مامانمو کتابای مامانم

مامان ایندفه 2 جا قبول شد هم دانشگاه هم جامعه الزهرا اما اینبار بابا جون کوتاه بیا نبود میگفت یا حوزه یا دانشگاه یکی رو انتخاب کن اما مامان هر دو رو می خواست بابا می گفت همون دانشگاتو ادامه بده ولی مامان می گفت از جامعه مرخصی میگیرم 2 سال کارشناسی رو تموم می کنم بعد جامعه الزهرا رو شروع می کنم

میگفت من به هردو علاقه دارم نمی تونم از هیچ کدوم بگذرم خلاصه جنگ سرد شروع شد اما اخرش زور مامان بیشتر شد وبابا قبول کرد که مامان فقط ثبت نام کنه تا ببینیم چی میشه اما تو همین هیری ویری هنوز داداشیم سه سال بیشتر نداشت که چشم ما به جمال ابجی کوچیکه روشن شد وای من همیشه از خدا یه خواهر می خواستم چه نازه چه با نمکه

حالا جمع ما شد :

منو بابامو مامانمو داداشمو ابجی کوچومو دانشگاه و جامعه الزهرا با کتاباش ....

 


سلام

    نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

چند وقت پیش گذرم به وبلاگی به نام همسر یک روحانی افتاد وبلاگ جالبی بود اما وقتی نظرات وبلاگ رو می خوندم متوجه می شدم بعضی ها فکر می کنن روحانیون از کره مریخ امدن با همه فرق میکنن و بعضی ها هم وقتی دلشون از یه جای دیگه پره سر اوناخالی میکنن...

من نه بابام روحانیه نه داداشم رو حانیه نه پدر بزرگم هیچکی تو خونوادمون روحانی نیست حتی بعضی وقتا که تو جمع های خانوادگی نشستیم بعضی از اقواممون میگن اخوندا فلان

اما من می خوام یه چیزایی براتون تعریف کنم که فکر می کنم براتون جالب باشه وپیشنهاد میکنم حتما بخونیدش