اقای دکتر شما باعث شدین ...
سمیه جون می گفت یه همکار داشتیم ، که کمی اهل مطالعه بود اما یک روش شیطنت امیز داشت یه شبهه ایجاد می کرد که همه تو پاسخش بمونن بعد تیرش را به هدف می زد!
می گفت اگه جوابی دارین خب بگین! از بی اطلاعی ما سوءاستفاده می کرد . سمیه می گفت : من احساس کردم حقیقت رو نمی گه ! دروغ میگه !حرفاش کفر امیزه! این حرفا یه پاسخی داره؟
می گفت چند بار که رفتم و مستند جواب شبهاتشو دادم، اونقدر عصبانی شده بود که قرمز شده بود و دستاشو به هم می کوبید ولی از اون به بعد وقتی می خواست شبهه ایجاد کنه زیر چشمی نگاه من می کرد ببینه من حرفی برای گفتن دارم یا نه دیگه کمتر سفسطه می کرد. روز اخر که می خواست از اون قسمت بره موقع خدا حافظی بهش گفتم : اقای دکتر شما باعث شدین من تصمیم بگیرم برم حوزه ...
میگه :با یه خنده امیخته به درد گفت: نه من اصلا نمی خواستم اینجوری بشه !!! با دستای خودم شما رو بد بخت کردم...
خدا کنه سمیه پاسخ سوالاشو تو جامعه الزهرا بگیره شما چی فکر می کنید؟؟؟