نامه ی جامعه !
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
مامان میگه عجب پست سبک کوبیسمی زدی فاطمه!(پست قبلیه)
راستش این جمله رو تو سالن مدرسه مون کنار یک اینه بزرگ زدن هروقت ازون جا رد میشم و میبینمش بدجوری دلم میگیره ...
شیعتی انی غریب......
.
........اگر به اندازه ای که برای پیدا کردن مرغ گمشده ی خود جستجو می کنید به دنبال من میگشتید مرا می یافتید!............
.
.
دیشب (داشت بارون میومد)دیدیم بابا با یه مجله ی خیس دستش اومد تو خونه که یه دفه صدای مامان خانوم بلند شد که واااای! فرشا!!! (نکه مامان وسواسی باشه... اصلا !) که بابا تا اخرش رو خوند.... میگه مطمئن باشید شستمش!!!!! اره مجله رو!
نامه ی جامعه (ماه نامه ی جامعه الزهرا ) بود. مثل همیشه فقط این دفه خیس اب بود !
عجب ماهنامه ییه ولی... همه چی توش داره از مطالب دینی گرفته تا مورچه ها در بیابان چگونه راه خود را پیدا میکنند!!!!
120 صفحه ی ناقابله ولی ماشالله مطلباش پدر مادر داره ادم میخواد همشو بشینه یه باره بخونه
یکی از مطالبش که جالب به نظرم اومد:(اینم واسه اینکه طولانی نباشه )
...ان قدر متواضع بود که هیچ گاه امام جماعت نشد ولی خود به هر طلبه ای اقتدا می کرد و گاه بی خبر پشت شاگردان خود به نماز می ایستاد...
....به کسی اجازه نمی داد دستش را ببوسند این مساله برای طلاب به مسابقه ای تبدیل شده بود روزی یکی از طلاب موفق شد دست ایشان راببوسد و از اتاق خارج شود اما وقتی به اتاق بازگشت میرزا جواد اقا فرمودند «چون تو دست مرا بوسیدی من هم کفش تورا بوسیدم »...
در خانه نیز الگوی مردم واهل علم قرار میگرفت با وجود کهولت سن وضعف بزرگ سالی بازهم کنار حوض مینشست وبا اب سرد لباشس را می شست گاه جارو به دست میگرفت و حیاط را از برگ های پاییزی تمیز میکرد . همسرش می گوید : انقدر به مساله ازار دیگران حساس بود که گویا خصوصیت بارز ایشان همین بود یک شب اصلا به منزل نیامدند وما نگران حال ایشان شدیم اما صبح فهمیدیم چون دیروقت به منزل رسیدند برای اینکه با گشودن در کسی بیدار نشود تا صبح پشت در حیاط استراحت کردند .
... روزی برای خریدن سبزی بیرون میروند سبزی فروش پس از لحظاتی میبیند میرزا جواد اقا سبزی را برگرداندند با خود فکر میکند شاید سبزی خراب بوده اما میرزا جواد اقا میگوید : دیدم مورچه ای روی سبزی راه میرود گفتم شاید خانه اش اینجا باشد لذا او را برگرداندم!!!!
از زبان خودشان: روزی قرار بود خمپاره ای بزنم ، مجبور شدند به خاطر خمیدگی پشت چهار پایه ای اوردند ومن روی ان قرار گرفتم ویک نفر هم از پشت دو گوش مرا گرفت ومن گلوله را در لوله ی ان انداختم !!!
(بابام میگه شنیدم هر گلوله ای که میزرا جواد اقا میزدن همیشه به هدف میخورده)
اینقدر گفت که منم دلم اب افتاد!
« عمل خالص آنست که نخواهی کسی جز خداوند تو را بخاطر آن عمل تشویق کند و سپاسگزاری نماید »(2)
چه حس خوبی به ادم دست میده وقتی برای خدا مینویسه ؟نه؟ دعا کنید ما هم این طعم رو بچشیم!
فقط اگر دعا نکنین......... باشه!!!
یازهرا