سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آخوندها از مریخ نیامده اند!!!

خدایاااااااااااااااااااااااااااااااا من صبحانه نمی خوام!

    نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام

مثل اینکه دیر رسیدم هرچی  می خواستم بگم شما ها کاملترشو گفتین ولی حیفم اومد حداقل یک تبریک خشک وخالی نگم.

 

عید سعید فطر بر همه وبلاگ نویسا و وبلاگ خونای عزیز مبارک باد

 

 واقعا اگر ماه رمضون با عید تموم نمیشد من یکی که نمی تونستم تحمل کنم امروز از نماز که برگشتیم مامان با کلی سلیقه سفره صبحانه چیند و مارو صدا زد که بیان صبحانه........

 گریم گرفته بود میگم من صبحانه نمی خوام سحری میخوام اونم با صدای دعای سحر با اون سخنرانی های اقای نقویان با ... خدا....

 خدایاااااااااااااااااااااااااااااااا  من صبحانه نمی خوام!


خدایا اد لیستی های مرا ببخش و بیامرز!!!!

    نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام

چند شب پیش که رفته بودیم مراسم شب قدر موقع قران به سر مداحه گفت حالا موقع استجابت دعاست و هرچی می خوان از خدا الان بگین...

 منم همین جوری داشتم دعا میکردم  یاد دیروز افتادم که خیلیا برام اف گذاشته بودن و التماس دعا داشتن  دستامو بردم بالا و بعد از اینکه برای بعضیا که سفارش کرده بودن خصوصی دعا کردم گفتم خدایا تمام اد لیستی ها و لینکهای ما را ببخش وبیامرز و هر دعایی دارن اگر به صلاحشونه مستجاب کن ... که یهو خندم گرفت گفتم عجب دعایی بود ها...

چه دنیایی شده  التماس دعا هم شده اینترنتی  !!! از اون سر دنیا ...

یادمه یه بار بابا حاجی تعریف میکردن :« اون سالا که ما بچه بودیم یه روحانی اومده بود روستامون و تو منبرش  گفته بود : زمانی خواهد رسید که شما تو خونه خودتون نشسته باشین و بتونین  یه نفر که امریکا زندگی میکنه رو ببینید و چقدر هم ما پشت سر این بنده خدا حرف زدیم و (مسخرش کردیم که این چه حرفیه  ...؟!)»

میگم این علمم عجب سریع پیشرفت میکنه!!!

البته ما هنوز کجای کاریم .... تا ثریا هم راه داره !!!

 

قضیه همون 28 حرف و 2 حرفشو میگم ...

همین امروز فرداست که اعلام میکنن یک گروه اخوند برای تبلیغ به مریخ اعزام شدند !!!

حالا به من بخندین.... بعدا بهتون میگم!!!!

 

 

...

40 تا مومن!!!

    نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام

چند روز پیش مامان و بابا و بچه ها رفتن  سر راه خاله خانوم و من هم برای اینکه از درسا عقب نمونم چند روزی رفتم خوابگاه موندم...

سحر که شد رفتیم سحری خوردیم و قتی برگشتم دیدم هرکسی یه جا ولویه یکی داره فال حافظ میگیره یکی چرت میزنه  یه عده دارن با هم حرف میزنن و.... تا زود اذون بشه و نماز صبحشونو بخونن منم به دوستم میگم تا اون موقع بیا یه نماز شبی بخونیم حیفه ... دوستم میگه من که یاد ندارم ومن هم برای اینکه خیلی تابلو نشم هیچی نگفتم و رفتم یک کنار که نماز بخونم  ولی همش فکر میکردم چجوری به بچه ها بگم ؟ یه دفعه یاد رو حانی جدیدمون که از قم اومده بود افتادم خیلی جالب حرف میزد

یه عالمه داستان برامون تعریف میکردجالب بود یه بار سر کلاس ما شروع کردن در مورد یه مساله صحبت کردن و داستان گفتن و... همه هم داشتن به شدت گوش می کردن این اقا هم هی داستان  گفت و باز یه چیزی یادش اومد در مورد اون هم یه داستان و قضیه تعریف کرد وقتی تموم شد میگه راستی بحث درمورد چی بود؟ همه زدن زیر خنده ...

میگفت من خودمم رشته ریاضی درس میخوندم  اون زمان فکر میکردم ما مخ های مدرسه ایم و دیگه خیلی ای ولیم و خلاصه خیلی ادعامون میشد  (به بقیه کلاسا نگین ها ) میگفت در برابر این ادعاهه ما یه مسئولیت سنگین هم به عهده داریم خیلی سنگین ...

 برامون چند تا معادله برای زندگی گفت  میگفت  خدا برای هر کاری یه معادله گذاشته که اگر درست انجامش بدیم  جواب درست  به دست میاد چند تا مثال برامون زد برای هر کاری  که فکرشو میکردیم !

  یه بار یکی از بچه ها از شون پرسید ببخشید چه جوری امر به معروف کنیم که تاثیر داشته باشه  اول کلی توضیح داد اخرم گفت اگر باز هم اون نفر مقاومت و لجبازی کرد باید بذاریم  که مثل نسرین خودش سرش به سنگ بخوره بعضیا لازمه خودشون یه چیزو تجربه کنن.

حرف از حق الناس شد اقا ازین حدیث متحولی ها گفت همه یاد حق الناسشون افتاده بودن یکی میگه ببخشید حاج اقا اگه حق یکی به گردنمون افتاده باشه ونتونیم گیرش بیاریم  چی کار کنیم؟حاج اقا میگه خب پیش میاد اینجور مسائل تازه خودم یادم میاد اون سالا که بچه بودیم  یه بار از کنار یه میوه فروشی سر کوچمون رد می شدم دیدم ازین گرجه سبزای تپل اورده بود بد جوری چشمک میزد ما هم از بچگی رفتیم دوتا برداشتیم یه کنارخوردیم حالا هم نمی دونم اون میوه فروشه کجاست که برم پولشو بدم ....بعدشم گفت که باید چی کار کنیم

 یه طرز حرف زدن جالبی داشت بچه ها تعجب کرده بودن شایدچون تا حالا هر اخوندی که دیده بودن از شکیات نماز و پا کی نجسی براشون گفته بود عادت کرده بودن  فکر می کردن اخوندا فقط برای همین حرفان!!! شایدم فکر میکردن اخوندا از مریخ اومدن اصلا جالب بود که اخوندی هم فیلم میبینه !!! چیزی نمونده بود که بگن مگه اخوندا غذا هم می خورن!

خلاصه که اون لحظه ما یاد این اقای اخوندمون افتادیم  که اتفاقا شبها برای نماز جماعت میامدن  خوابگاه و بعد از نماز هم یه صحبت کوچولو داشتن گفتم میریم میگیم که  یه ذره از فضائل نماز شب و چگونگی خوندش  و اینجور چیزا برای بچه ها بگن و گفتیم.... بعد نماز هم اقا شروع کردن به حرف زدن و.... فرداش سحر که شد با دوستم سحریمونو خوردیم اومدیم تو اتاق با یه صحنه جالب وعجیب رو به رو شدیم !

 دیدیم همه بچه ها واستادن و دارن نماز شب می خونن همه!  لای تخت ها و گوشه های اتاق پر بود گفتم شاید هنوز خوابم ! دیدم نه ...

(بابا ....تاثیر!)

کم کم بچه ها 10 رکعتشونو که خوندن شروع کردن که حالا 40 تا مومن از کجا گیر بیاریم یکی میگفت من که مامان و بابا و علیمونو و دایی و زن دایی و اون دایی دیگه و.. ****. یکی ازون اخر میگه که نه اول باید از این اخوندای معروف شروع کنیم مثل اقای بهجت و سیستانی واقای خامنه ای و... ****یکی از انسانی ها می گفت: فردوسی و سعدی و خاقانی و حافظ  ومولوی...چطوره؟ **** یکی میگه :سران مملکت اقای  احمدی نژاد اقای شاهرودی اون وزیر بهداشته ....*****یکی ازون عقب داد زد فقط سید حسن نصر الله  ماشالله حزب الله ****یکی برداشت به شوخی میگه اگه من بخوام برای برادرا(از نوع دینی!!)م تنها دعا کنم 40 تا کمم هست ****یکی میگه راستی میشه برای نیوتون وانیشتین هم دعا کنیم؟!

و....

من که تو نماز همش به حرفای اینا گوش میکردم و بعضی وقتا نمی تونستم جلوی خندمو بگیرم....

 همینجوری اینا در حال بحث بودن که اذان رو گفتن ....

انشالله قبول باشه این نماز شب بچه ها

...و چه دلهای پاکی!  با یه صحبت شاید 5 دقیقه ای !

 کی مسئوله ..؟


کاش...

 بسم الله الرحمن الرحیم

 

اینها  بانوان ایرانی بودند که بدون فضا پیما آنقدر بالا رفتند و آنچنان افتخاراتی برای ما افریدند که دنیا از درک ان عاجز است کاش شما هم قبل از به فضا رفتن  به اینها اقتدا میکردید !

که در این صورت دیگر پرچم امریکا را روی بازوی شما نمی دیدیم و...

آنگاه می توانستیم به این موفقیت علمی افتخار کنیم !

 


اینم از این حاج اقا...

بسم الله الرحمن الرحیم

حاج اقا می گفت پدرم اصرار داشت من برم  آخوند شم !اما خودم می گفتم نه فقط و فقط دبیرستان ، خلاصه پدرم کوتاه امد.... اما روز اول دبیرستان با چند تا از همکلاسی ها دعوام شد و یک کتک حسابی  خوردم از انجا گریه کنان امدم و گفتم: حوزه کجاست می خوام برم حوزه  !!

روز اول منبر رفتم اما دیدم مردم بجای اینکه گریه کنند می خندند از منبر که اومدم پایین یکی گفت جون هرکی دوست داری دوباره روضه نخون!!!

 

اوایل پیروزی انقلاب رفتم صدا وسیما گفتم اومدم برنامه اجرا کنم  گفتن : صدا و سیما جای اخوندا نیست !! جای هنر منداس گفتم شما هنرمند به کی میگین ؟ مگرنه اینه که بتونه مردم رو بخندونه؟ گفتند خوب اره !! گفتم منم میتونم 2 ساعت مردم رو بخندونم اما فقط از قران و ایه و حدیث بگم! بگین همه هنر مندا تون تو یه اتاق جمع بشن من یک برنامه داشته باشم  گفتند باشه. بفرمایین ! 2 ساعت قران وحدیث گفتم و اینها خندیدن ! گفتن نه مثل اینکه بلدی ! فقط خواهشا اون لباسو در بیار ! ما اینجا فقط از دو روحانی برنامه پخش می کنیم یک اقای طالقانی یکی هم امام ( با خودم گفتم بابا اینا عجب ضد اخوندایی هستن !)گفتم باشه منم میرم به امام میگم چی گفتین گفتن باشه حالا ببینیم چی میشه ؟!و حالا حاج اقا قرائتی سالهاست که هنرمندانه از قران و حدیث میگه : خدا خیرش بده و بقول خودش هم طول عمر و هم عرض عمر بهش بده ! یعنی عمر با برکت داشته باشه ...


نیمه شعبان مبارک!!!

    نظر

                            خبرآمد خبری در راه است         سر خوش آن دل که از آن آگاه است
                            شاید این جمعه بیاید شاید         پرده از چهره گشاید شاید

    

سلام من دارم می رم اردو قم جمکران نمی دونین چقدر خوشحالم ...تا هفته ی دیگه هم نیستم

امدم نیمه ی شعبان رو پیشاپیش تبریک بگم

شاید نیمه شعبان ما رو بردن ...دعاکنین  ببرنمون دعاکنین دعاکنین برنامشون بهم نخوره … یه دعا از ته دل                                     

 و در اخر اقا جان مهدی جان  

این یک دو دم که مهلت دیدار ممکن است     دریاب کار ما را که نه پیداست کار عمر 

 

گر چه خسته ام

گرچه دل شکسته ام

باز هم گشوده ام دری بسوی انتظار          

تا بگویمت هنوز هم 

به ان صدای اشنا امید بسته ام                                                                                                                                                                         


بابا ورزشکار...

سلام

این یه عکس دیگه البته قضیه نداره فقط شکار لحظه هست برای زنگ تفریح راستش اگر هم دارد من نمی دانم ظاهرا مربوط به یک تجمع است اما فقط ببینید این حاج اقا با چه مهارتی موانع را پشت سر میگذارد !! 


...

بسم الله الرحمن الرحیم

چند وقت پیش داشتم مجله بانوی مهرو میخوندم یه متن جالب دیدم :

 خانم «ان اسپالینگ» یه زن سفید پوست امریکایی تازه مسلمان بود که خودش  با کلی دردسر از سوی هم ولایتی های امریکایی اش روبرو بود تونست یکی رو به زور به بهشت راهنمایی کنه !!!

خانم ان گفته: بعد یازده سپتامبر که هم ولایتی هایش بدجوری به مسلمونا گیر داده بودند یه روز تو فروشگاه یه پسر جوانی که در حال خرید بوده با دیدن حجاب دختر انچنان از پشت با کالسکه خریدش بهش میزنه که دختر بیچاره به قفسه ها میخوره و همه قوطی های داخل قفسه رو سر و روش میریزه و حسابی زخمی میشه بعد هم پسره پا میذاره به فرار ! که مسئولین فروشگاه میگیرنش ! اقا کجا...؟

خانم ان میگه پسره به من گفت بخاطر حجابم فکر کرده من یک عرب هستم انگار دلیل کافی برای حمله باشه !

اما وقتی دیده من مثل بلبل انگلیسی حرف میزنم و زمانی هم تو ارتش امریکا خدمت کردم عذر خواهی کرد ! اما من کوتاه نیومدم گفتم یا زندان یا ....

10 جله یک ساعته اشنایی با اسلام !

 با خودش گفت هرچی باشه از زندان بهتره ! درستم فهمید  چون بعد از 10 جلسه خودش کوتاه نیومد و ادامه داد و بعد از 6 ماه مسلمان شد الانم  اقا یکی از دانشجویان فعال مسلمون شهرشون شده و...

 

الان یه چیز دیگه هم یادم اومد حیفم اومد نگم

داییم میگه دوست یکی از دوستام که یه مدت  تو یه کشور اروپایی  درس میخونده یه روز برامون تعریف میکرد که وقتی اونجا بودیم  مردم خیلی نظرشون نسبت به مسلمونا خصوصا ایرانی ها بد بود یعنی تروریست بودنشونو مثل قضیه نیوتون باور داشتن  منم که یه روز امتحانمو خراب کرده بودم و مدتی هم بود که از خانوادم نامه یی نگرفته بودم  خلاصه حسابی اعصابم خورد بود در همون حین  یه پسره سیاه پوست هوس کرد دستم بندازه و اذیت کنه یهو قاط زدم و یقشو گرفتم گفتم می دونی من ایرانیم مامان بابامم بسیجی هستن!!! از طرفداران حکومت ! باور کن فردا زنگ میزنم بیان حالتو بگیرن ادرستم که بلدم ! اخ اینو که گفتم پسره داشت میمرد هیچی نگفت و رفت.....

 فرداش دیدم یه دختره اومده دم خونمون میگه من با فلانی کار دارم رفتم دیدم خواهر اون سیاه پوستس  اومده بود میگفت ببخشیدش بچگی کرده این دفعه گذشت کنین... حالا منو میگی...

 

حسابشو بکنین چقدر اونا بر ضد ما تبلیغ میکنن این عمق فاجعه رو نشون میده !!!

 اگه بذارن مردم حقیقت اسلام رو بدونن که غیر مسلمون جایی نمی مونه. به امید چنین روزی ...

اللهم عجل لولیک الفرج


یه دعای مستجاب!!!

 

دوستان میگن وبلاگم ماهنامه شده ولی من فکر میکنم  شایعه س!!!!!!!!!!

راستی نگفتم امتحانای مامان جون هم به خیر گذشت و ما هم سربلند شدیم ! و جون سالم ازین معرکه در بردیم !به عنوان یه دختر خوب وفعال و خانواده دوست !

فقط یه خاطره مامان جون تعریف می کرد که فکرمیکنم شنیدنش خالی از لطف نباشه : مامان میگه روزی که رفتم بلیط روز فروش قطار مشهد ـ تهران یا قم بگیرم بلیط گیرم نیامد یه خانوم دیگه هم مثل ما دنبال بلیط میگشت گفت: یکی از مامورین کنترل منو راهنمایی کرد که ،خانوم برو بلیط توراهی بگیر پیادت نمی کنن ! بعد اضافه بهای بلیط رو میگیرن میری تهران .

مامان میگه من که زیاد تو خط این کارا نبودم با خودم گفتم بی قانونی و دروغ کار درستی نیست خلافه ! ولی اخه چرا ؟! اگه جا هست چرا بلیط نمیدن ؟ اگه نیست چرا پیاده نمیکنن ؟!

خلاصه یه جوری توجیه کردیم و بلیط دامغانو گرفتیم ،ولی نچسبید! گفتم دوروز دیگه عادت میکنی ها!! شیطونه گفت : ای بابا تو هم چقدر گیر میدی! قطار رو با اتوبوس عوض میکنی ؟ برو خدا برات درست کرده!! خانومه میگفت : کار اقاست (ع)!!بلیط گیرمون اومد !!

با خودم گفتم اقا(ع) و کارای غیرقانونی؟!

خلاصه یکی زدم تو گوش وجدان و بی خیالش شدم  وبرای اینکه صفایی به دل بدم گفتم تا موقع حرکت قطار برم حرم یه سلام بدیم به اقا(ع) وعرض تشکری !!

رفتم حرم اما از اونجا که عجله داشتم ازین در رفتم و عرض ادب و سلامی کردم و ازون در بیرون اومدم. منتها موقع سلام گفتم : اقاجون اگه این کارا درست نیست ما هم راضی به خلاف نیستیم حاضریم نریم ها! بعد هم خداحافظی کردم و همون طور سرپا چند ایه قران ودعا خوندم و اومدم بیرون . اما چشمتون روز بد نبینه!تو همین فاصله کمتر از ده دقیقه نفهمیدم کی وکجا کتابی که بلیطم لاش بود گم شد!!! برگشتم فهمیدم کار کی بود !!! البته چند بار گشتم پیدا نشد که نشد رو به ضریح اقا(ع) کردم وگفتم اقاجون تشکر !!که راضی نشدین خلاف کنم ولی خداییش شما همه دعا هارو اینقدر زود جواب میدین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 


نمیشه دیگه ...!!!!

سلام

 پس از مدتها بدقولی ! با عرض معذرت ! دوباره امدم .!!!! (خب چرا میزنین؟!!!)ببخشید دیگه .

قبل از هر چیز این ایام مبارک ماه رجب و تولد مولود این ماه علی (ع) را تبریک می گویم همه بابا ها روزتون مبارک (هرچند یکی دوروزی دیر شده )

 و اما ...

این روزا اخبار لبنان داغ و در نشریات ومجلات در این مورد زیاد خواندیم خاطره من هم ا این اخبار روز جدا نیست سرشب  مامان جون داشت اقاداداشو به طور غیر مستقیم تربیت می کرد و تصمیم داشت از اون یک مرد بسازه!!!!!!

مامان مجله رو دستش گرفته بود وداشت یه بریده از مقالات رو برای داداش کوچیکم می خوند که ...

...سید حسن نصر الله در کودکی در مغازه سبزی فروشی پدرش کار می کرد وداخل مغازه عکس بزرگی از امام موسی صدر بود که به گفته خود سید حسن تاثیر بسیار زیادی در رفتار ونگرش او داشت او بیشتر اوقات خود را به جای کارهای لهو ولعب در مسجد می گذراند اما از ان جایی که در محل زندگی خودشان مسجد نبود به مساجد روستاهای اطراف محل زندگی خود می رفت  ...

یاد بگبر ...

که یک دفعگی اقا داداش بلند شد وگفت مامان چندتا مشکل اینجاهست اینکه ما عکس امام موسی  رو تو مغازه سبزی فروشی مون نداریم  دوم اینکه ما اصلا سبزی فروشی نداریم  ومامان اضافه کرد سوم این که این جا مسجد نزدیک خونمونه و نمی خواد برای عبادت به روستاهای دورتر بریم !!!!!

مامان ادامه داد اخه جوجه توکه جای عکس امام موسی، عکس امام خمینی و اقای خامنه ای رو تو اتاقت داری که جای یک کشور یک جهان رو لرزوند ند....

(ولی به نظر من راست میگه بچه با این امکانات کم مگه میشه سید حسن نصرالله شد...)!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!